روز آدینه ی ما دونفر...
سلام جوجوی مامان عسلم خیلی دلم برات تنگه ولی همش تودلم یه روزنه از نور هست ومطمئنم که به همین زودیا میای تودلم میبینی مامان چقدخوب شده دیگه اصلا اونقد که قبلا غصه میخوردم نیستم و خیلی امیدوارم و میدونم باید اول مشکل خودم حل بشه بعد نینی چون بیاد اول مامان سالم و سلامت بشه بعد یه نی نی سالم میارم مامانی دیروز اصلا حوصله نداشتم تشنگی روم اثر گذاشته بود بابایی هم که ارومیه بود ساعت4رسیدخونه قرار شد عصری بریم بیرون اما نشدبعد یهویی 10دیقه به افطار بابایی گفت النازپاشوبریم شام و بیرون بخوریم پاشدم سه سوته آماده شدم بابایی رفت برای سحریمون نون سنگک خوشمزه خرید اومد بعد دوتایی رفتیم من توماشین با خرما وآبی که از خونه برداشته بودم افطار کردم ....
نویسنده :
الــنـــازجوون
17:47